برایم ساده بودی








همنفس

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت...

برايم ساده بودي ودلنشين...

با تو تا اوج مي رفتم و احساس آرامش مي كردم

تا تو را مي ديدم، صورتم لبخند مي زد،

و قلبم مي تپيد...

لحضه لحضه ي با تو بودن را مي ستودم

و از در كنار با تو بودن شاد بودم

روزها را به اميد ديدن تو سپري مي كردم

و شبها را به اميد فرداي با تو بودن به خواب مي رفتم..

برايم ساده بودي و دلنشين...

اما حالا،در كمال دلتنگي تو را نمي يابم

تورا كه در اعماق وجودم خانه كرده بودم

تورا كه با تمام بد شانسي ها و بد بياريها

پيدا كرده بودم...

اما افسوس كه ديگر نيستي..

و رفته اي...

 

 



نظرات شما عزیزان:

سياوش
ساعت21:08---4 اسفند 1389

سلام وبلاگ خوبي داري


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:,ساعت 14:51 توسط علی ربیعی فر|




مطالب پيشين
» الهه من....
» سخنی با دوست....
» مارگارت مید پر مخاطب ترین مردم شناس امریکایی
» راهکارهای مقابله با مشکلات روانی ناشی از بیماری های مزمن
» همینجوری....
» نا پیدا..........
» اولین کنگره روانشناسی اجتماعی ایران
» سومین کنگره سراسری هنردرمانی
» چهارمین کنگره انجمن روانشناسی ایران
» سومین کنگره سراسری پژوهش های روانشناسی بالینی
» خسته تر از همیشه...
» خداوندا.....
» تفاوتهاي اس ام اس خانم ها و آقایان
» این گونه نگاه کنیم...
» چرا جادوگران را به آتش می انداختند ؟!
» می خواستند سرش را ببرند...
» نتيجه ارتباط نا مشروع....
Design By : ParsSkin.Com